loading...
این فان
enfun بازدید : 2350 دوشنبه 13 آبان 1392 نظرات (0)

پس از بيست سال

اُ.هنري

ترجمه زهره شريعتي

يک افسر پليس در محل گشت هميشگي خود، خيابان، با ابهت قدم مي  زد. هيبت و ژست شق  و رق او عادي و معمول به نظر مي  رسيد و براي تظاهر و خودنمايي نبود، چرا که تماشاچي کمي در خيابان داشت.

ساعت به زحمت دهِ شب را نشان مي  داد، اما باد و توفان سرد و شديدي مي  وزيد و نزديک بود باران ببارد. شايد به همين خاطر خيابان خلوت بود و کسي در آن ديده نمي  شد
به ادامه مطلب رجوع کنید

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نویسندگان
    آمار سایت
  • کل مطالب : 273
  • کل نظرات : 90
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 78
  • آی پی امروز : 18
  • آی پی دیروز : 20
  • بازدید امروز : 169
  • باردید دیروز : 34
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 356
  • بازدید ماه : 2,067
  • بازدید سال : 20,287
  • بازدید کلی : 3,077,063